شبح مرگ بر فراز نیل
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
نیما حضرتی
امتیاز دهید
✔️ در این داستان، پوآرو كه برای گذراندن تعطیلات به مصر سفر كرده، با زوجی آشنا میشود كه ماه عسل خود را در آنجا میگذرانند و معماهای داستانها از همينجا در ذهن شكل میگيرند.
گزیده ای از کتاب:
ساعت چهار بعدازظهر بود که یک اتومبیل دونفره زهواردررفته با صدایی دلخراش توقف کرد. دختری باریکاندام با موهای ژولیده سیاه از اتومبیل پیاده شد، از پلهها بالا رفت و زنگ را به صدا درآورد. چند دقیقهای گذشت تا سرپیشخدمت دختر را به درون اتاق پذیرایی راهنمایی کند و با لحن اندوهگین و مؤدبانه همیشگی خود بگوید: ــ خانم بلفور. چند لحظه بعد، ژاکلین و لینِت یکدیگر را در آغوش کشیده بودند و ویندلزهام کمی آنطرفتر دلسوزانه به حرکات هیجانآلود این تازهوارد مینگریست. لینِت گفت: ــ آقای ویندلزهام، ایشان ژاکلین بلفور، بهترین دوست من هستند. ویندلزهام به رسم معمول چند کلمهای به زبان آورد و برای اینکه مزاحم آن دو نباشد از اتاق بیرون رفت. به نظر ویندلزهام این دختر اگرچه چندان زیبا نبود، با آن موهای فرفری سیاه و چشمان بسیار درشتش، جذابیت خاصی داشت. ویندلزهام که بیرون رفت، ژاکلین با شیوهای که برای لینِت کاملاً آشنا بود به هوا پرید و گفت: ــ ویندلزهام؟ ویندلزهام؟ این همان مردی است که روزنامهها میگویند میخواهی با او ازدواج کنی؟ راست است؟ میخواهی با او ازدواج کنی؟ لینِت زیرلب گفت: ــ شاید بکنم. ــ لینِت نازنین، نمیدانی چقدر خوشحالم! خیلی آقاست...
بیشتر
گزیده ای از کتاب:
ساعت چهار بعدازظهر بود که یک اتومبیل دونفره زهواردررفته با صدایی دلخراش توقف کرد. دختری باریکاندام با موهای ژولیده سیاه از اتومبیل پیاده شد، از پلهها بالا رفت و زنگ را به صدا درآورد. چند دقیقهای گذشت تا سرپیشخدمت دختر را به درون اتاق پذیرایی راهنمایی کند و با لحن اندوهگین و مؤدبانه همیشگی خود بگوید: ــ خانم بلفور. چند لحظه بعد، ژاکلین و لینِت یکدیگر را در آغوش کشیده بودند و ویندلزهام کمی آنطرفتر دلسوزانه به حرکات هیجانآلود این تازهوارد مینگریست. لینِت گفت: ــ آقای ویندلزهام، ایشان ژاکلین بلفور، بهترین دوست من هستند. ویندلزهام به رسم معمول چند کلمهای به زبان آورد و برای اینکه مزاحم آن دو نباشد از اتاق بیرون رفت. به نظر ویندلزهام این دختر اگرچه چندان زیبا نبود، با آن موهای فرفری سیاه و چشمان بسیار درشتش، جذابیت خاصی داشت. ویندلزهام که بیرون رفت، ژاکلین با شیوهای که برای لینِت کاملاً آشنا بود به هوا پرید و گفت: ــ ویندلزهام؟ ویندلزهام؟ این همان مردی است که روزنامهها میگویند میخواهی با او ازدواج کنی؟ راست است؟ میخواهی با او ازدواج کنی؟ لینِت زیرلب گفت: ــ شاید بکنم. ــ لینِت نازنین، نمیدانی چقدر خوشحالم! خیلی آقاست...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شبح مرگ بر فراز نیل